جدول جو
جدول جو

معنی سیخ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

سیخ شدن
(خَ بَ گِ رِ تَ)
راست شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- سیخ شدن با کسی، کنایه از حریف و مقابل شدن با او. (از آنندراج) :
شمع گر بسیار سرکش افتد از کون خری
کی تواند سیخ شد در پیش تیغ آفتاب.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
شاها برسات خانه ام کند از بیخ
می نتواند کوه شدن با وی سیخ
برمن چون شد منزل نورس دوزخ
امسال که شد بهشت نورس تاریخ.
باقر کاشی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ زَ دَ)
انجماد. منجمد شدن. یخ زده گشتن. به حالت یخ درآمدن. فسردن. مبدل شدن آب به یخ بر اثر سرما: من به هیچ حال صواب نمی دانم در چنین وقت که آب براندازند یخ شود لشکر کشیده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ مارَ تَ)
رنگ سرخ گرفتن. (یادداشت مؤلف) ، در غضب شدن. (غیاث) (آنندراج). خشمگین شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 131) ، کنایه از خجالت هم باشد. (آنندراج) :
به باغ برد ز زلفش صبا بدامن مشک
که غنچه سرخ شد و دست در گریبان کرد.
عماد فقیه (از بهار عجم).
رخش را مهر گفتم ماه من از من مکدر شد
لبش را لعل خواندم سرخ چون یاقوت احمر شد.
میرزا هاشم محزون (از آنندراج).
، برشته شدن در روغن داغ. (یادداشت مؤلف) ، رنگ آتش گرفتن، چنانکه آهن در کوره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ کَ دَ)
کنایه از مستغنی گشتن. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). بی نیاز شدن:
سکندر نخواهد شد از گنج سیر
وگر آسمان را سر آرد بزیر.
فردوسی.
آمدمت که بنگرم باز نظر بخود کنم
سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری.
سعدی.
همچو مستسقی بر چشمۀ نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت.
سعدی.
، پر شدن شکم. اشباع شدن. مقابل گرسنه بودن: شکم بهر جا و بهر چیز سیر شود. (کلیله و دمنه). که گفته اند چون شکم سیر شد غم گرسنگی مخور. (مرزبان نامه) ، کنایه از آرام گرفتن. (برهان) (آنندراج). کناره گرفتن:
برد بر میان سوار دلیر
سپهبد شد از رزم و دینار سیر.
فردوسی.
چو آگاهی آمد بسام دلیر
که شیر دلاور شد از رزم سیر.
فردوسی.
لیکن تو هیچ سیر نخواهی همی شدن
زین جر و جوی و کوفتن راه بی نظام.
ناصرخسرو.
، ملول شدن. بی زار شدن:
دل پدر ز پسر گاه گاه سیر شود
دلش همی نشود سیر از ربیع و مضر.
فرخی.
اگر از بنده سیر شده است بهانه توان ساخت شیرین تر از این. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417).
چو روزی چند بر وی رنج شد چیر
تن از جان سیر شد جان از جهان سیر.
نظامی.
میشود در لقمۀ اول ز جان خویش سیر
بر سر خوان لئیمان هرکه مهمان میشود.
صائب.
- دل سیر شدن، بی نیازشدن. و پیش او طعام بسیار نهند و اندکی دهند تا چشم او پر شود و دل او سیر شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ لَ زَ دَ / دِ کَ دَ)
تاریک شدن:
چون شب دین سیه و تیره شود فاطمیان
صبح مشهور و مه و زهره ستاره ی سحرند.
ناصرخسرو.
رجوع به سیاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
قرمز شدن چهره شخصی، غضبناک گردیدن، خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر شدن
تصویر سیر شدن
مستغنی گشتن، بی نیاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیخ زدن
تصویر سیخ زدن
بسیخ کشیدن قطعات گوشت، اصرار کردن، تحریک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
((سُ شُ دَ))
کنایه از خشمگین شدن، شرمسار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیخ زدن
تصویر سیخ زدن
((زَ دَ))
کنایه از اصرار کردن، تحریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیف شدن
تصویر حیف شدن
تباه شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
بیزار شدن، نفرت زده شدن، بی میل شدن، بی رغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن
متضاد: راغب گشتن، مشتاق شدن، خسته شدن، دست کشیدن، رها کردن، گریزان شدن، اشباع شدن
متضاد: گرسنه ماندن، گرسنه شدن، بی نیاز گشتن، مستغنی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرمز شدن، به رنگ سرخ درآمدن، خجالت کشیدن، خشمگین شدن، برشته شدن، تفتیدن، تفته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
احمرارٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
Blush
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
rougir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
脸红
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
หน้าแดง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
краснеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
erröten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
червоніти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
شرم سے سرخ ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
লজ্জায় লাল হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
kujawa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
corar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
顔を赤らめる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
להסמיק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
얼굴이 빨개지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
memerah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
rumienić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
blozen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
sonrojarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
arrossire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
शरमाना
دیکشنری فارسی به هندی